نائیریکانائیریکا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

مامان روان شناس

نائییریکا و دختر عمو

سلام نفس مامان اول بزار بنویسم که حالا روی میز نهار خوری نشستی و تمام ظرف آجیل رو خالی کردی، روی میز و مدام من رو صدا می زنی مامان... مامان و به سخنرانیت به زبان خودت ادامه می دی روز 11 بهمن دختر کوچولو عمو فارسی و حاله نحله به دنیا اومد  آیسا کوچولوی ما درست یک سال و پنج ماه از تو کوچکتر هست. ما هنوز آیسای ناز نازی رو ندیدیم، اما تلفنی که با عمو صحبت کردیم شادی و خوشحالی از تک تک واژه هاش می شد فهمید.  خبر دیگه اینکه بابایی عاقبت در روز 12 بهمن از پایان نامه اش دفاع کرد، من و تو نتوستیم بریم تهران و در جلسه دفاعش شرکت کنیم،اما بابایی عکس تو رو به همه نشون داده بود و لاغری پایان نامه اش  رو انداخته بود گردن تو......
25 بهمن 1390

سفر کرمان

سلام نفس مامان خوب بزار از سفر برات بگم. اول این که هوای یزد خیلی خیلی سرد شده و من نمی تونم تو رو بیرون ببرم  و من نگران هوای کرمان بودم. روز یک شنبه  دو بهمن ساعت 3 از یزد حرکت کردیم به سمت کرمان و اول رفتیم فرودگاه، دایی بابک و خاله سپیده رو برداشتیم و رفتیم تا پریا به خونه شون برسونیم که البته پریا خانم نمی دونستند خونه شون کجاست !!!!!!!!!!!!!!!بعد رفتیم خونه فاطمه جون ..................... روز دوشنبه رفیتم بازار و آثار تاریخی کرمان رو دیدیم. روز سه شنبه  صبح دایی بابک همه رو به  خوردن کله و پاجه دعوت کرد و شما برای اولین بار کله پاچه خوردی. سپس رفتیم باغ شاهزده ( البته شاهزده خودش نبود) که خیلی زیبا بود وشما هم...
14 بهمن 1390
1